پایگـــــاه مقاومـــــت بسیــــج حضرت علـــــی اصــــغر (ع) ابهر
*کار با خدا خستگی و دلسردی ندارد*
منوي اصلي
مطالب پيشين
موضوعـــــات سـايت
کارنامه عمليات ها
جنگ دفاع مقدس
لينک همسنگرها
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره ما

سلام این سایت توسط بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج حضرت علی اصغر (ع) راه اندازی شده است. هدف از این سایت اطلاع رسانی از فعالیت های این پایگاه برای عموم می باشد. منتظر نظرات،انتقادات و پیشنهاد های شما عزیزان هستیم
جستجو

وصيـــت شهدا
وصيت شهدا
آرشيو مطالب
لوگوي همسنگر ها
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردي

خبرنامه وب سایت:





ابر برچسب ها


*یا صاحب الزمان شرمنده ایم*

 

  یک هفته بود کارتهای عروسی روی


میز بودند.

هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را

 

دعوت کند.لیست مهمانها و کارهای

 

  عروسی ذهنش را پر کرده بود...

 

برای عروس مهم بود كه چه كسانی


  حتما در عروسی اش باشند.از اینكه


  داییش سفر بود و به عروسی

 

می رسید  دلخور بود...


  کاش می آمد ...

 

خیلی از كارت ها مخصوص بودند.


  مثلا فلان دوست و فلان رئیس ...

 

 خودش کارتها را می برد با همسرش!


  سفارش هم میكرد كه حتما بیایند...


 اگر نیایید دلخور میشوم.


دلش می خواست عروسی اش


بهترین باشد.همه باشند و خوش


بگذرانند.تدارک هم دیده بود.


آهنگ و ارکست هم حتما باید باشند،


خوش نمی گذرد


بدون آنها!!!


 بهترین تالار شهر را آذین بسته ام.

 

چند تا از دوستانم که خوب می رقصند


حتما باید باشند تا مجلس گرم شود.


  آخر شوخی نبود که.شب عروسی بود...

  

 همان شبی که هزار شب نمیشود.


 همان شبی که همه به هم محرمند.

 

  همان شبی که  وقتی عروس

 

بله میگویدبه تمام مردان

 

  شهر محرم میشود

 

   این را از فیلم هایی که

 

  در فضای سبزداخل شهر


میگیرند فهمیدم...

 

همان شبی که

 

فراموش میشود

 

عالم محضر خداست.


  آهان یادم آمد.

 

 این تالار محضر خدا نیست

 

 تا می توانید معصیت کنید.

 

 همان شبی که داماد

  

هم آرایش میکند.

 

  همه و همه آمدند حتی دایی

  

   و..اما..........

 

    کاش امام زمانمان "عج" بود.

    
 حق پدری دارد برما... مگر می شود

 

  او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

  عروس برایش كارت دعوت

 

نفرستاده بود،

 

 
   اما آقا آمده بود. به تالار كه رسید

 

  سر در تالار نوشته بودند:

 

(ورود امام زمان"عج" اكیداً ممنوع!)

 

  دورترها ایستاد و گفت: دخترم

 

 عروسیت مبارک! ولی ای كاش

 

   كاری میكردی تا من هم

 

 می توانستم بیایم....

 

  مگر میشود شب عروسی


    دختر، پدر نیاید.

   

(آخه امامان پدر معنوی ما

 

 هستن)دخترم من آمدم اما ..

  

گوشه ای نشست و دست به دعا

 

برداشت و برای خوشبختی

 

دختردعا  کرد....

 

 

 

یا صاحب الزمان شرمنده ایم ..

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب ها :

موضوع : مطالب آموزنده و عکس تاثیر گذار ,   ,