پایگـــــاه مقاومـــــت بسیــــج حضرت علـــــی اصــــغر (ع) ابهر
*کار با خدا خستگی و دلسردی ندارد*
منوي اصلي
مطالب پيشين
موضوعـــــات سـايت
کارنامه عمليات ها
جنگ دفاع مقدس
لينک همسنگرها
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره ما

سلام این سایت توسط بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج حضرت علی اصغر (ع) راه اندازی شده است. هدف از این سایت اطلاع رسانی از فعالیت های این پایگاه برای عموم می باشد. منتظر نظرات،انتقادات و پیشنهاد های شما عزیزان هستیم
جستجو

وصيـــت شهدا
وصيت شهدا
آرشيو مطالب
لوگوي همسنگر ها
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردي

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


ابر برچسب ها

 آسوده بخواب علیرضا، آسوده بخواب آرمیتا اینجا دنیا علیه شماست. اینجا هر روز پرونده اتهامات شما و پدرانتانسنگینتر می شود.

 یک روز برچسب افراطی بودن و یک روز برچسب کم سوادی و امروز مباح دانستن خون پدرانتان. اینجا زشت کلامی گفت اسرائیل، قاتل پدرانتان را به رسمیت می شناسم. اینجا هر روز چهره شیطان را بزک می کنند و چهره شما را اهریمنی. لابد فردا نوبت دادگاهی شدن شماست...

 صادق زیبا کلام (زشت کلام) عضو هیات علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه علت دشمنی رژیم صهیونیستی با ایران بدین خاطر است که ما می‌خواهیم آنان را محو کنیم، گفت: من کشور اسرائیل را به رسمیت می‌شناسمچرا که سازمان ملل آن را به رسمیت شناخته است.

خون پدران علیرضا و آرمیتا مباح شد...

آقای زشت کلام شما از کدام سازمان ملل حرف می زنید؟ سازمان مللی که حقوق همجنسبازان را به رسمیت می شناسد؟ سازمان مللی که کشتار مردم غزه را به رسمیت می شناسد؟ سازمان مللی که تحریم های کشور خودمان را به رسمیت می شناسد؟ اصلاً سازمان ملل ملاک ماست؟ یکدفعه بفرمایید من امام خمینی (ره) را به رسمیت نمی شناسم...

نکته جالب: دبیر دفتر سیاسی جمعیت دانشجویان حامی عدالت اسلامی هم گفتند اخیراً درصد اخراج و منع تدریس اساتید مذهبی افزایش پیدا کرده و در مقابل پرونده کار برخی از اساتید با پرونده های معلوم الحال بازتر شده است....

پ,ن: از نفرین خوشم نمیاد اما آقای زشت کلام لعنت خدا بر تو باد اگر حرفت را پس نگیری. آقای زشت کلام امیدوارم با شارون و نتانیابو محشور شوی. ای بردگان سکه لعنت بر شما...


برچسب ها :

آسوده بخوابعلیرضا، آسوده بخوابآرمیتااینجا دنیاعلیهشماست. اینجا هر روزپرونده اتهاماتشما و پدرانتانسنگینترمی شود.

یک روز برچسبافراطیبودن و یک روز برچسبکم سوادیو امروزمباح دانستن خونپدرانتان. اینجازشت کلامیگفت اسرائیل،قاتل پدرانتانرا بهرسمیتمی شناسم. اینجا هر روز چهره شیطان رابزکمی کنند و چهره شما رااهریمنی. لابد فردا نوبتدادگاهی شدن شماست...

صادق زیبا کلام(زشت کلام) عضو هیات علمی دانشگاه تهران با بیان اینکهعلت دشمنی رژیم صهیونیستیبا ایران بدین خاطر است که ما می‌خواهیم آنان را محو کنیم، گفت:من کشور اسرائیل را به رسمیت می‌شناسمچرا کهسازمان مللآن را به رسمیت شناخته است.

خون پدران علیرضا و آرمیتا مباح شد...

آقای زشت کلام شما ازکدام سازمان مللحرف می زنید؟ سازمان مللی کهحقوق همجنسبازانرا به رسمیت می شناسد؟ سازمان مللیکه کشتار مردم غزهرا به رسمیت می شناسد؟ سازمان مللی کهتحریم های کشور خودمانرا به رسمیت می شناسد؟ اصلاً سازمان مللملاکماست؟ یکدفعه بفرمایید منامام خمینی (ره)را به رسمیت نمی شناسم...

نکته جالب: دبیر دفتر سیاسیجمعیت دانشجویان حامی عدالت اسلامیهم گفتند اخیراً درصد اخراج و منع تدریساساتید مذهبیافزایش پیدا کرده و در مقابل پرونده کار برخی از اساتید با پرونده هایمعلوم الحالبازتر شده است....

پ,ن: از نفرین خوشم نمیاد اما آقای زشت کلام لعنت خدا بر تو باد اگر حرفت را پس نگیری. آقای زشت کلام امیدوارم با شارون و نتانیابو محشور شوی. ای بردگان سکه لعنت بر شما...


برچسب ها :

 خاطراتی کوتاه و خواندنی از شهید حسن باقری


 

 

 

برچسب ها :

خاطراتی کوتاه و خواندنی ازشهید حسن باقری



برچسب ها :

 

5 خاطره از شهید محمود کاوه

 

خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»

 

 از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»

 

روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.

 

هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.

 

مادرم نمی گذاشت ما غذا درست کنیم پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می شد، ناراحت می شد.تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم. شب اولیکه تنها شدیم، آمد خانه و گفت « ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچه ها میخوان بیان دیدن . می تونی شام درست کنی؟» کته ام شفته شده بود. همان را آورد، گذاشت جلوی دوست هاش. گفت « خانم من آش پزیش حرف نداره ، فقط برنج این دفعه ای خوب نبوده وا رفته.»

 

برچسب ها :

5 خاطره از شهید محمود کاوه

خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»

از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»

روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.

هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.

مادرم نمی گذاشت ما غذا درست کنیم پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می شد، ناراحت می شد.تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم. شب اولیکه تنها شدیم، آمد خانه و گفت « ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچه ها میخوان بیان دیدن . می تونی شام درست کنی؟» کته ام شفته شده بود. همان را آورد، گذاشت جلوی دوست هاش. گفت « خانم من آش پزیش حرف نداره ، فقط برنج این دفعه ای خوب نبوده وا رفته.»


برچسب ها :
شنبه 22 فروردين 1394برچسب: به من گریه نکنید ,,,,,؟, ساعت 1:52

 به من گریه نکنید .....؟

به من گریه نکنید .....؟-1
 
 
 
 
 

برچسب ها :
شنبه 22 فروردين 1394برچسب: به من گریه نکنید ,,,,,؟, ساعت 1:52

به من گریه نکنید .....؟

به من گریه نکنید .....؟-1

برچسب ها :
شنبه 22 فروردين 1394برچسب: شادی روح شهدا صلوات, ساعت 1:51

 شادی روح شهدا صلوات
 

عمل کنیم نه ...

 

او عاشق فاطمه بود ...-1
 
 
 
 
 

برچسب ها :

 کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

 

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

 

خادم الشهداء | در گرماگرم عملیات والفجر 8، شهید "ابراهیم فیروزی" باعجله به مقر آمد و گفت: کمی حنا برایم فراهم کنید! در حالی که همه متعجب شده بودیم ادامه داد: قصد ازدواج دارم فردا شب می خواهم عروسی کنم!

 

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

 

پس از آن به سوی منطقه فاو حرکت کرد، در طول راه خمپاره ای به ماشین آنها اصابت کرد و جالب اینکه از آن جمع فقط فیروزی به شهادت رسید.


برچسب ها :
شنبه 22 فروردين 1394برچسب: شادی روح شهدا صلوات, ساعت 1:51

شادی روح شهدا صلوات

عمل کنیم نه ...

او عاشق فاطمه بود ...-1

برچسب ها :

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.


آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

خادم الشهداء|در گرماگرم عملیات والفجر 8، شهید "ابراهیم فیروزی" باعجله به مقر آمد و گفت: کمی حنا برایم فراهم کنید! در حالی که همه متعجب شده بودیم ادامه داد: قصد ازدواج دارم فردا شب می خواهم عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

پس از آن به سوی منطقه فاو حرکت کرد، در طول راه خمپاره ای به ماشین آنها اصابت کرد و جالب اینکه از آن جمع فقط فیروزی به شهادت رسید.


برچسب ها :

 

به محض اینکه نماز اول را سلام می داد، تکبیر نماز دوم را می گفت و تازه نماز دوم را تمام کرده، نماز سوم را و همین طور دعا و سجده های طولانی...!

 

به محض اینکه نماز اول را سلام می داد، تکبیر نماز دوم را می گفت و تازه نماز دوم را تمام کرده، نماز سوم را و همین طور دعا و سجده های طولانی...!

 

به گزارش خادم الشهداء ، به محض اینکه نماز اول را سلام می داد، تکبیر نماز دوم را می گفت و تازه نماز دوم را تمام کرده، نماز سوم را و همین طور دعا و سجده های طولانی...!

 

خلاصه اگر کسی فقط می خواست یک احوالپرسی خشک و خالی هم با او بکند، کلی باید کمین می نشست.

 

بعضی از بچه ها به او می گفتند: «به خودت رحم نمی کنی به فرشته ها رحم کن. بیچاره ها خسته شدند. از بس ثواب نوشتن. یک راحت باشی هم بهشون بده.»

 

و دیگری اضافه می کرد:«ما هم آدمیم و بنده همون خدا که ولش نمی کنی، وقت کردی یه سری هم به ما بزن.»


برچسب ها :


صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 36 صفحه بعد